شعر - ۲

 

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را

 

کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

 

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور

 

پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

 

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

 

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

 

بالای خود در آیینه ی چشم من ببین

 

تا با خبر زعالم بالا کنم تو را

 

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری

 

تا قبله گاه مومن و ترسا کنم تو را

 

خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم

 

خورشید کعبه ماه کلیسا کنم تو را

 

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من

 

چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

 

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند

 

یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را

 

زیبا شود به کارگه عشق کار من

 

هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

 

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

 

ترسم خدانخواسته رسوا کنم تو را

 

با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی

 

میر سپاه شاه صف آرا کنم تو را