شعر - ۳

 

به صرف سر زدن چند اشتباه از هم

 

جدا شدیم به آسانی دو راه از هم

 

بعید بود چنین دوری از من و تو بعید

 

شبیه فاصله ی آفتاب و ماه از هم

 

تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد

 

بهانه گیری یاران نیمه راه از هم؟

 

به هم پناه می آورد روحمان یک روز

 

به کی بریم در این روزها پناه از هم؟

 

گذشت دوره ی آه از زمانه گفتن ها

 

چرا عزیز من! آه از زمانه؟ آه از هم

 

جریمه خودمان هیچ . . . جرم دیده چه بود؟

 

چگونه دل بکنند این دو بی گناه از هم؟

 

به شوق دیدنٍ هم باز پلک می بندیم

 

سراغ اگرچه نگیریم هیچ گاه از هم

 

چه کار ، عقل بداندیش را به جاده ی عشق؟

 

خوشا جنون که ندانست راه و چاه از هم

 

" حمیدرضا حامدی "