یادداشت های ارغوانی - 31

 

ای واژه ی بی معنی

 

رویایی بی تعبیر

 

آغازترین پایان

 

آزادترین تقدیر

 

از قلب تو می روید

 

نبض غزلی تازه

 

پنهان شده ای در من

 

گمنام پر آوازه

 

تو سایه ی خورشیدی

 

تو بوسه ی در بحران

 

تو دلهره ای آرام

 

مهتابِ تر از باران

 

آرامشِ طوفانی

 

می سازی و ویرانم

 

رسوایی رازآلود

 

می پوشی و عریانم

 

من حادثه بر دوشم

 

من عشق نمی دانم

 

در هیچ تمامم کن

 

تا زنده شود جانم

 

من را تو به خود خواندی

 

معشوقه ی ناخوانده

 

دل را به ازل بسپار

 

یک دم به ابد مانده . . .   

 

" دکتر افشین یدالهی "  

 

یادداشت های ارغوانی - ۳۰

 

به من چیزی بگو شاید

 

هنوزم فرصتی باشه

 

هنوزم بین ما شاید

 

یه حس تازه پیدا شه

 

یه راهی ، رو به من وا کن

 

تو این بیراهه ی بن بست

 

یه کاری کن برای ما

 

اگه " ما "یی هنوزم هست

 

 به من چیزی بگو از عشق

 

از این حالی که من دارم

 

من از احساس شک کردن

 

به احساس تو بیزارم

 

تو هم شاید شبیه من

 

تو این برزخ گرفتاری

 

تو هم شاید نمی دونی

 

چه احساسی به من داری

 

گریزی جز شکستن نیست

 

منم مثل تو می دونم

 

نگو باید برید از عشق

 

نه می تونی نه می تونم . . .

 

" روزبه بمانی " 

 

یادداشت های ارغوانی - ۲۹

 

من و تو هر دو درگیر یه حسیم

 

همین حس عزیز با تو بودن

 

همین شوق تماشا کردن تو

 

همین دلضربه های هر شب من

 

تو شکل ماه می مونی و مهتاب

 

که مشق شب تماشای تو می شه

 

به من که بی هوا نزدیک می شی

 

هوا شکل نفس های تو می شه

 

من اون گم کرده تم که لحظه لحظه

 

تمام راه ، پشت ردپاشی

 

کسی از ما به هم نزدیک تر نیست

 

مگه می تونی از من دور باشی

 

دارم تو آینه ها شکل تو می شم

 

شبیه تو که نزدیکی به دریا

 

تماشا کردنت دیوونگی نیست

 

تورو حس می کنم هر لحظه این جا

 

همین جایی که من دلشوره دارم

 

تو مثل حس نزدیک بهاری

 

دارم سر می رم از تو هر دقیقه

 

تو هم حس می کنم این حالو داری

 

تمام خونه غرق بوی عیده

 

یه عطری غیر هر روز و همیشه

 

میون ما یه شب راهه از این جا

 

همین شب تا سحر یک سال می شه . . .