یادداشت های ارغوانی - ۲۸

 

تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره

 

رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره

 

وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره

 

قهر تو تلخی زندونو به یادم میاره

 

من نیازم تورو هر روز دیدنه

 

از لبت دوسِت دارم شنیدنه

 

تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون می زنه

 

تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه

 

تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب

 

من همونم که اگه بی تو باشه جون می کَنه

 

من نیازم تورو هر روز دیدنه

 

از لبت دوسِت دارم شنیدنه

 

تو مثل وسوسه ی شکار یک شاپرکی

 

تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی

 

تو همیشه مثل یک قصه ، پر از حادثه ای

 

تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی

 

تو قشنگی مثل شکلایی که ابرا می سازن

 

گلای اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن

 

اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی

 

برای بردن تو با اسب بالدار می تازن

 

من نیازم تو رو هر روز دیدنه

 

از لبت دوسِت دارم شنیدنه . . .  

 

 

یادداشت های ارغوانی - 26

 

 

وقتی می آمدی ، حیاط پر می شد از عطر ترنج . . .

 

حالا " تو " رفته ای و فقط رنج مانده است . . .  

 

 

 


یادداشت های ارغوانی - ۲۵

 

" خانه ی دوست کجاست؟ " ، در فلق بود که پرسید سوار . . . 

 

آسمان مکثی کرد 

 

رهگذر ، شاخه ی نوری که به لب داشت به شن ها بخشید 

 

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت : 

 

" نرسیده به درخت ، 

 

کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است 

 

و در آن عشق ، به اندازه ی پرهای صداقت آبی ست 

 

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می آرد ، 

 

پس به سمت گل تنهایی می پیچی ، 

 

دو قدم مانده به گل ، 

 

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی  

 

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد 

 

در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی 

 

کودکی می بینی 

 

رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه ی نور 

 

و از او می پرسی 

 

خانه ی دوست کجاست . . . " 

 

" سهراب سپهری "