دوشینه فتادم به رهش مست و خراب
از نشعه ی عشق او ، نه از باده ی ناب
دانست که عاشقم ولی می پرسید
این کیست؟ کجاییست؟ چرا خورده شراب؟
* * *
مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه جا دارد
عیان کن گنج حسنت ای پری ، ویرانه اش با من
* * *
می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر
بوی پیراهن اگر قافله سالار شود
* * *
دانم که چرا خون مرا زود نریزی
خواهی که به جان کندن بسیار بمیرم
* * *
فرمان عقل بردن ، عشقم نمی گذارد . . .