برای تو و خویش ، چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را
در ظلماتمان ببیند ،
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشیمان بشنود ،
روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ،
ما را از خاموشیٍ خویش بیرون کشد و بگذارد
از آن چیزها که در بندمان کشیده است ، سخن بگوییم . . .
" مارگوت بیکل "
خدایا . . .
اگر آسمان را طوق می گردانی و زمین را پابند می کنی
و جمله عالم را به خون من تشنه می گردانی . . .
من از تو برنگردم . . .
" تذکره الاولیا "