یا کودکان شهر ، بی خبرند از جنون ما
یا این جنون ، سزاوار سنگ نیست . . .
* * *
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار
* * *
پیری اگرچه گوهر دندان زمن گرفت
شادم که بی نیاز ، مرا از خلال کرد
* * *
شناسنامه ی من یک دروغ تکراریست
هنوز تا متولد شدن مجالم هست . . .
* * *
اگر یادمان بود و باران گرفت
نگاهی به احساس گلها کنیم . . .
* * *
چون از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه های باران برسان سلام ما را . . .