راهنمای کوچک زندگی - ۳۱

 

اگر سفر نکنی ،

 

اگر کتابی نخوانی ،

 

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ،

 

اگر از خودت قدردانی نکنی ،

 

به آرامی آغاز به مردن می کنی . . .

 

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی ،

 

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند ،

 

به آرامی آغاز به مردن می کنی . . .

 

اگر برده ی عادات خود شوی ،

 

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ،

 

اگر روزمّّرگی را تغییر ندهی ،

 

اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی ،

 

اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی ،

 

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی . . .

 

اگر از شور و حرارت ،

 

از احساسات سرکش ،

 

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی دارند و  

 

ضربان قلبت را تندتر می کنند ، دوری کنی . . .

 

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی . . .

 

اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی ، آن را عوض نکنی ،

 

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی ،

 

اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی ات ، 

 

ورای مصلحت اندیشی بروی . . .

 

امروز زندگی را آغاز کن . . .

 

امروز مخاطره کن . . .

 

امروز کاری کن . . .

 

نگذار به آرامی بمیری . . .   

شعر - ۶

 

قصه ی تازه ای نمی شنوید ، حرف هایم دوباره تکراریست

 

فصل اندیشه های سبز گذشت ، نوبت فصل های بیکاریست

 

گفته بودی به کوچه ها برویم تا کمی وا شود دلت ، اما

 

غافل از اینکه وقت دلتنگی ، همه ی شهر چاردیواریست

 

ها! ببخشید! ساعت چند است؟ وای بر من! دوباره یادم رفت

 

ساعت ما شبیه مردم شهر ، سالها بین خواب و بیداریست

 

نکند مثل شهرهای قدیم زیر آوار خواب گم شده ایم؟

 

سعی کن باستان شناس عزیز! جای خوبی برای حفاریست

 

گاهی البته چیزهای قشنگ می نوازد چشم خاطره را

 

مثلا روی شیب سرسره ها غفلت کودکانه ای جاریست

 

ولی آدم بزرگ ها انگار ، ناگزیر از تبسمی تلخند

 

مثل شعری که در تکلف وزن ، مملو از واژه های ناچاریست

 

خسته ، بیهوده ، بی هدف ، حیران ، شهر در ازدحام می لولد

 

تهمت زندگی به این تصویر – می توان گفت – ساده انگاریست

 

من کمی عشق خواستم ، آیا انتظار زیادی از دنیاست؟

 

قیس هم یک زمان همین را خواست ، شاید این یک جنون ادواریست

 

" مهدی نقبایی "

 

شعر - ۵

 

عاشق که شدی در هیجانی ، نگرانی

 

عشق است و تو هستی و جهانی نگرانی

 

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا ، کی

 

یا اینکه برای چه کسانی نگرانی

 

تا زمزمه ی زخمی یک برگ بیاید

 

بر بال نسیمش ننشانی ، نگرانی

 

در باغ اگر چهچهه ی چلچله ای هست

 

آن را به درختی نرسانی ، نگرانی

 

یک روز می آیی به خودت ؛ خسته ترینی

 

پیری و شده تازه جوانی نگرانی

 

تا خوابٍ که آشفته شود از تب و تابش؟

 

این بار که افتاد به جانی نگرانی

 

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا؟ کی؟

 

تا صبح قیامت نگرانی . . .

 

نگرانی . . .

 

" مژگان عباسلو "