شعر - ۵

 

عاشق که شدی در هیجانی ، نگرانی

 

عشق است و تو هستی و جهانی نگرانی

 

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا ، کی

 

یا اینکه برای چه کسانی نگرانی

 

تا زمزمه ی زخمی یک برگ بیاید

 

بر بال نسیمش ننشانی ، نگرانی

 

در باغ اگر چهچهه ی چلچله ای هست

 

آن را به درختی نرسانی ، نگرانی

 

یک روز می آیی به خودت ؛ خسته ترینی

 

پیری و شده تازه جوانی نگرانی

 

تا خوابٍ که آشفته شود از تب و تابش؟

 

این بار که افتاد به جانی نگرانی

 

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا؟ کی؟

 

تا صبح قیامت نگرانی . . .

 

نگرانی . . .

 

" مژگان عباسلو " 

شعر - ۴

 

دوشینه فتادم به رهش مست و خراب

 

از نشعه ی عشق او ، نه از باده ی ناب

 

دانست که عاشقم ولی می پرسید

 

این کیست؟ کجاییست؟ چرا خورده شراب؟

 

*    *     *

 

مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه جا دارد

 

عیان کن گنج حسنت ای پری ، ویرانه اش با من

 

*     *     *

 

می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر

 

بوی پیراهن اگر قافله سالار شود

  

              *     *    *

 

دانم که چرا خون مرا زود نریزی

 

خواهی که به جان کندن بسیار بمیرم

 

*     *     *

 

فرمان عقل بردن ، عشقم نمی گذارد . . . 

شعر - ۳

 

به صرف سر زدن چند اشتباه از هم

 

جدا شدیم به آسانی دو راه از هم

 

بعید بود چنین دوری از من و تو بعید

 

شبیه فاصله ی آفتاب و ماه از هم

 

تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد

 

بهانه گیری یاران نیمه راه از هم؟

 

به هم پناه می آورد روحمان یک روز

 

به کی بریم در این روزها پناه از هم؟

 

گذشت دوره ی آه از زمانه گفتن ها

 

چرا عزیز من! آه از زمانه؟ آه از هم

 

جریمه خودمان هیچ . . . جرم دیده چه بود؟

 

چگونه دل بکنند این دو بی گناه از هم؟

 

به شوق دیدنٍ هم باز پلک می بندیم

 

سراغ اگرچه نگیریم هیچ گاه از هم

 

چه کار ، عقل بداندیش را به جاده ی عشق؟

 

خوشا جنون که ندانست راه و چاه از هم

 

" حمیدرضا حامدی "